سلام دوستان اینم از پارت اول

...نورو بال های تاریک برخیزید!

فوق العاده بود من تبدیل به فرد جدیدی شده بودم

لباس های جدیدی روی بدنم ظاهر شده بود.

یک کت وشلوار ابریشمی بنفش دستکش های مشکی 

و یک عصا همچنین در آن واحد قادر بودم که یک عالمه

احساس متفاوت رو درک کنم اینها احساسات من نبود نه

احساسات مردم بودن احساس شادی شعف،ترس،خشم

غرور و...ناگهان یک احساس غم و ناامیدی حس کردم 

حس میکردم از طبقه پایین می اومد فریاد زدم نورو

بال های تاریک پایین گفتم نورو درحال حاضر باید

بروم طبقه پایین تو باید قایم شوی با غمگینی گفت

چشم سرورم رفتم طبقه پایین به اتاق آدرین رفتم

احساس از اون بود گفتم چی شده پسرم گفت مدرسه چند روز دیگه شروع میشه اجازه بده

برم مدرسه نه خیلیا دوست دارن نرن مدرسه

اما پدر هرگز